اندر حكايت يافتم كه شيخ ابوطاهر حرمي- رضي الله عنه- روزي بر خري نشسته بود و مريدي از آن وي، عنان خر وي گرفته بود، اندر بازار همي رفت؛ يكي آواز داد كه «اين پير زنديق آمد». آن مريد چون آن سخن بشنيد، از غيرت ارادات خود، قصد رجم آن مرد كرد و اهل بازار نيز جمله بشوريدند. شيخ گفت مر مريد را: اگر خاموش باشي من تو را چيزي آموزم كه از اين محن باز رهي. مريد خاموش بود. چون به خانقاه خود باز رفتند، اين مريد را گفت: آن صندوق بيار. چون بياورد، درزههايي بيرون گرفت و پيش وي افكند. گفت: نگاه كن از همه كس به من نامه است كه فرستادهاند؛ يكي مخاطبهي «شيخ امام» كرده است و يكي «شيخ زكّي» و يكي «شيخ زاهد» و يكي «شيخ الحرمين» و مانند اين و اين همه، القاب است و نه اسم و من اين همه نيستم؛ هر كس بر حسب اعتقاد خود سخن گفتهاند و مرا لقبي نهادهاند. اگر آن بيچاره نيز بر حسب عقيدت خود سخني گفت و مرا لقبي نهاد، اين همه خصومت چرا انگيختي؟
كشف المحجوب- ابوالحسن علي بن عثمان جلّابي هجويري غزنوي
:: بازدید از این مطلب : 279
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18